سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی

« صفحه ی سپید »

باز هم من و صفحه ی سپید ی که می خواهد مقدمه ی زندگی ام باشد ، با خود می اندیشم کاش

همین صفحه ی سفید بی آنکه رد پای قلمی ، صورتش را خط خطی کند بر جای مقدمه ام بنشیند.

همان صفحه ی به ظاهر سپیدی که پشت سر، هزاران هزار حرف ناگفته دارد .

می توانی نگاهش کنی و صد ها نقش را بر رویش متصور باشی.

خطوط کج و معوجی که به هم دهن کجی می کنند ، صورتهایی که می خندند ، گریه می کنند و

شکلک در می آورند.

می توانی پنجره را باز کنی و آنرا بدست باد سپاری ، باد او را با خود خواهد برد و در دوردستها شاید

کودکی روی آن شکلی بکشد از زندگی و همان مقدمه ام خواهد شد .

شاید قایق کاغذی درست کند و بدست آب بسپارد و یا بادبادکی شود در دست باد .

و زندگی چیست ؟

جز همین قایق کاغذی .

دلم می خواهد همین سپیدی کاغذ مقدمه ام با شد و تو خود تمام آنچه را که می خواهی بر آن

نقش بزنی و مقدمه ای برای آغازی نو قرار دهی .

دلم می خواهد تو سپیدی کاغذ را به سپیدی زندگی ات گره بزنی .

روی سپیدی سپید کاغذ ، نقش هستی را به رنگ یکرنگی نقش کنی و مقدمه ای برای بی رنگی

قرار دهی .

نمی دانم چه باید بنویسم و یا چه چیزی می تواند به جای مقدمه بنشیند و آغازگر حرفی تازه باشد؟

آغازگر یک قصه ، یک منطق ...

دلم برای بازیهای کودکانه تنگ شده که چه صادقانه مقدمه ای برای ورود به زندگی بودند .

دلم برای کلاس اول ابتدایی و برای آخرین امتحان ترم آخر دانشگاه تنگ شده که همه مقدمه ای

بودند بر آغازی نوین .

من می خواهم کاغذی نانوشته مقدمه ی زندگی ام باشد ،بی آنکه برایم مهم باشد که دیگران از

این مقدمه گلایه داشته باشند .

می خواهم تو روی آن بنویسی ، آدمک بکشی ، نقطه بازی کنی و آن را مچاله کنی در زیر میز

بیاندازی و من آن را بردارم و زینت صفحه ی اول دفترم کنم .

شاید برای تو هم مثل من یک صفحه ی سپید نانوشته بیش از یک مقدمه ی ده صفحه ای حرف

داشته باشد .

نمی دانم شاید ؟!

من می خواهم مقدمه ام سپید باشد چرا که می خواهم تو هم مثل من ، مثل مقدمه ام ، مثل

تمام خوشیها سپید باشی ...


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 6:35 عصر توسط غریب آشنا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin