سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی

بذارید حاشیه نریم.فقط من سایت رو معرفی میکنم.برین تو سایت و به سوالاتش جواب بدید و در نهایت دکمه ی Calculate رو کلیک کنید.دقیقا مثل زمانی که فرم ساخت ایمیل رو پر میکنید.
http://www.findyourfate.com/deathmeter/deathmtr.html
سوالات هم اینهاست:


Gender
جنسیت

Date of Birth
تاریخ تولد_حتما دقیق بنویسید

Place of birth / life spent more than 75%
قاره ای که بیش از 75% عمرتان رو اونجا گذراندید.

What is your Tobacco exposure?
مصرف تنباکو شما چطور است؟

How often do you consume alcohol?
هرچند وقت مشروبات الکلی مصرف میکنید؟

Do you engage in unprotected sex with different partners?
ایا رابطه جنسی بدون محافظ با شریکهای مختلفی دارید؟

Do you share needles during drug usage?
آیا سوزن(منظور سوزن سرنگ است)را برای استفاده مواد مخدر به صورت مشترک با کس دیگری استفاده میکنید؟

How often do you Brush/Floss your Teeth?
هرچند وقت دندانهایتان را مسواک میزنید؟

How much time do you spend in the Sun?
چه مقدار زیر نور خورشید میگذرانید؟

How often do you Exercise?
هرچند وقت ورزش میکنید؟

Are you over your Physicians" Recommended Weight?
آیا وزنتان از مقدار درست بیشتر است؟

Did you undergo any major Medical treatment/ Surgery in the last one year ?
آیا عمل جراحی داشتید در سال گذشته؟

How often do you eat Processed Meat?
هرچند وقت فرافورده گوشتی مصرف میکنید؟

How often do you use Butter and Cream?
هرچند وقت روغن و کره مصرف میکنید؟

When you eat Fish, Poultry and Meat, how is it cooked?
هروقت شما ماهی ,مرغ و گوشت میل میکنید ,آنها چگونه پخته شده اند؟

What percentage of your Diet is Non-vegetarian food?
چند درصد رژیم غذایی شما غیر گیاهی است؟

How much Coffee do you drink a day?
روزی چه مقدار قهوه مینوشید؟

Do you take Aspirin once a day?
ایا یکبار در روز آسپرین مصرف مکنید؟

How often do you eat Fruits and Vegetables?
هر چند وقت سبزی و میوه میخورید؟

Do you take a Multi-Vitamin once a day?
ایا روزی یکمرتبه مولتی ویتامین مصرف میکنید؟

Are you exposed to Air Pollution?
ایا در معرض الودگی هوا هستید؟

Are you in a High risk area for Radon Exposure?
ایا در معرض پرتوهای رادیو اکتیو هستید؟

Does Diabetes run in your immediate family?
ایا در خانواده تان دیابت دارید؟

If deceased, how long did your Grandparents live?
اگر مرده اند,عمر پدر بزرگ و مادر بزرگتان چقدر طول کشیده؟

Do you visit your family on a regular basis?
ایا شما خانواده تان را به طور مرتب میبینید؟

How often do you find yourself stressed ?
هر چند وقت شما خودتان را در معرض استرس میبینید؟

Who you are?
شما کی هستید؟
-----------------------------------------------------------------------------
معنی جواب ها هم انهاست:
never هرگز
rarely به ندرت
very rarely خیلی به ندرت
often گاهی اوقات
very often غالبا
some times بعضی وقتها
until Intoxicated تا وقتی مست بشم.
i say no to drug من مواد مخدر مصرف نمیکنم
twice a day دوبار در روز
Moderate Amounts میزان متعادل
Quite a lot واقعا زیاد
under Weight زیر وزن
over Weight بالاتر از وزن
Well Done خوب درست شده
medium rare نیم پخته
َ above بالاتر
still alive هنوزدر قید حیات بودن
Pessimistic بدبین
Sadistic سادیسمی
Optimistic خوشبین
-----------------------------------------------------------------------------
دوستان حتما فرم مربوطه رو درست پر کنند و اینجا سال تولد و میزان باقی مانده عمرتون رو بفرمائید.تا یه برسی کلی داشته باشیم.

نوشته شده در چهارشنبه 86/1/1ساعت 1:39 صبح توسط غریب آشنا نظرات ( ) |

دختر نابینادوستی داشت که خیلی دوستش داشت.

بهش می گفت اگر چشم داشتم همیشه باتو می موندم.

یه روز یه نفر چشمهاش رو داد به اون. دختره وقتی تونست ببینه دید که اونم نابیناست.

بهش گفت دیگه نمی خوامت برو ! دوستش وقتی داشت می رفت لبخند تلخی زد و گفت:

                  

                       مواظب چشمهام باش.


نوشته شده در چهارشنبه 85/10/13ساعت 11:40 صبح توسط غریب آشنا نظرات ( ) |

ای پیش پرواز کبوترهای زخمی

بابای مفقود الاثر بابای زخمی

دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر!

پس کی ز احوال و هوای خانه غم پر؟

تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی

یک قاب چوبی روی دست میخ بودی

توی کتابم هرچه بابا آب می داد

مادر نشانم عکس توی قاب می داد...!

اینجا کنار قاب عکست جان سپردم

از بس که از این هفته ها سر کوفت خوردم

من بیست سالم شد هنوزم توی قابی

خوب یک تکانی لااقل مرد حسابی

یک بار هم از گیر و دار قاب رد شو

از سیمهای خاردار قاب ردشو

برگرد تنها یک بغل بابای من باش

ها! یک بغل برگرد تنها جای من باش!

ای دستهایت آرزوی دستهایم

ناز و ادایم مانده روی دستهایم

شاید تو هم شرمنده یک مشت خاکی

یک مشت خاک بی نشان و بی پلاکی

عیبی ندارد ! خاک هم باشی قبول است

یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است!!

تنها تلاشش انتظار است و سکوت است

پروانه ای که توی تار عنکبوت است

امشب عروسی می کنم جای تو خالیست

پای قباله جای امضای تو خالیست!

ای عکسهایت روی زخم دل نمک پاش

یک بار هم بابای معلوم الاثر باش..........


نوشته شده در پنج شنبه 85/9/23ساعت 2:23 صبح توسط غریب آشنا نظرات ( ) |

و چه کسی می‌داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می‌درد ؟

 

  چه کسی می‌داند سوت خمپاره فردا به قطره اشکی بدل خواهد شد و این اشک جگرهایی را خواهد سوزاند؟

کیست که بداند جنگ یعنی سوختن، ویران شدن، آرامش مادری که فرزندش را همین الان با لای لای گرمش در آغوش خود خوابانیده؛ نوری، صدایی، ریزش سقف خانه و سرد شدن تن گرم کودک در قامت خمیده مادر؟

کیست که بداند جنگ یعنی ستم، یعنی آتش، یعنی خونین شدن خرمشهر، یعنی سرخ شدن جامه‌ای و سیاه شدن جامه‌ای دیگر، یعنی گریز به هرجا، هرجا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟

جوانم کجاست؟ دخترم چه شد؟

به کدام گوشه تهران نشسته‌ای؟

کدام دختر دانشجویی که حوصله ندارد عکسهای جنگ را ببیند و اخبار جنگ را بشنود؟ داغ آن دختران معصوم سوسنگرد، خواهران گل، آن گلهای ناز، آن اسوه‌های عفاف که هرکدام در پس رنجهای بیکران صحرانشینی و بیابانگردی، آرزوهای سالهای بعد را در دل می‌پروراندند، آن خواهران ماه، مظاهر شرم و حیا را بفهمد، که بی‌شرمان دامانشان را آلودند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.

کدام پسر دانشجویی می‌داند هویزه کجاست؟

چه کسی در آن کشته شد و در آن دفن گردید؟

چگونه بفهمد تانکها هویزه را با 120 اسوه، از بهترین خوبان له کردند و اصلاً چه می‌دانی که تانک چیست و چگونه سری زیر شنی‌های تانک له می‌شود؟

آیا می‌توانید این مسئله را حل کنید؛ گلوله‌ای از دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله 100 متری شلیک می‌شود و در مبدأ به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده و گذر می‌کند، معلوم نمایید:

 

-  سر کجا افتاده است؟

 

- کدام زن صیحه می‌کشد؟

- کدام پیراهن سیاه می‌شود؟

- کدام خواهر بی برادر می‌شود؟

- آسمان کدام شهر سرخ می‌شود؟

- کدام گریبان پاره می‌شود؟

- کدام چهره چنگ می‌خورد؟

- کدام کودک در انزوا و خلوت خویش اشک می‌ریزد؟

یا این مسئله را که هواپیمایی با یک ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع 10 متری سطح زمین ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده مهران - دهلران حرکت می‌کند مورد اصابت موشک قرار می‌دهد؟ اگر از مقاومت هوا صرفنظر کنیم، معلوم کنید:

- کدام تن می‌سوزد؟

- کدام سر می‌پرد؟

- چگونه باید اجساد را از میان این آهن پاره له شده بیرون کشید؟

- چگونه باید آنها را غسل داد؟

- چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟

- چگونه در تهران بمانیم و تنها، درس بخوانیم؟

- چگونه می‌توانی درها را بر روی خودت ببندی و چون موش، در انبار کلمات کهنه کتاب لانه کنی؟

- کدام مسئله را حل می‌کنی؟

- برای کدام امتحان، درس می‌خوانی؟

- به چه امیدی نفس می‌کشی؟

- کیف و کلاسور را از چه پر می‌کنی؟

از خیال.

از کتاب.

از لقب شامخ دکتر.

یا از آدامسی که مادرت هرروز صبح در کیفت می‌گذارد.

- کدام اضطراب جانت را می‌خورد؟

در رسیدن اتوبوس.

دیر رسیدن سر کلاس.

 

نمره A گرفتن.

 

- دلت را به چه چیز بسته‌ای؟

به مدرک.

به ماشین.

به قبول شدن در دوره فوق دکترا.

آری پسرک دانشجو!

به تو چه مربوط است که خانواده‌ای در همسایگی تو داغدار شده است.

جوانی به خاک افتاده و خون شکفته.

آری دخترک دانشجو!

به تو چه مربوط که دختران سوسنگرد را به اشک نشاندند و آنان را زنده به گور کردند.

در کردستان حلقوم کسانی را پاره کردند تا کدهای بی‌سیم را بیابند.

به تو چه مربوط است که موشکی در دزفول فرود بیاید و به فاصله زمانی انتشار نوری، محله‌ای نابود شود و یا کارگری که صبح به قصد کارخانه نبرد اهواز از خانه خارج و دیگر بازنگشت و همکارانش او را روی دست تا بهشت آباد اهواز بدرقه کردند.

به تو چه مربوط که کودکانی در خرمشهر از تشنگی مردند.

هیچ می‌دانستی؟

حتماً نه!

هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات به هم گره می‌خورند به دنبال آب گشته‌ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی؟

و آنگاه که قطره ای نم یافتی با امیدهای فراوان به بالین کودک رفتی تا سیرابش کنی،اما دیدی که کودک دیگر آب نمی‌خواهد!!

اما تو، اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی، حرمله مباش که خدا هدیه حسین(علیه السلام) را پذیرفت.

خون علی اصغر را به زمین باز پس نداد و نمی‌دانم که این خون، خون خدا، با حرمله چه می‌کند؟!

 

نوشته ی شهید احمدرضا احدی؛ رتبه اول کنکور پزشکی


نوشته شده در پنج شنبه 85/9/23ساعت 2:21 صبح توسط غریب آشنا نظرات ( ) |

                                                                     

آرامش                      ایمان                           عشق                           امید

چهار شمع بودند که به آرامی میسوختند .
سکوت طوری بر فضای اتاق خیمه زده بود که به وضوح میشد صدای درد دلشان را با یکدیگر شنید .
شمع اول گفت : من «آرامش» هستم ...! هیچ کس نمیتواند از نور من محافظت کند ، بهر حال فکر کنم باید بروم ، چون هیچ دلیلی برای ماندن و بیش از این سوختن نمیبینم ...
رفته رفته شعله اش کم نور و کم نور تر شد تا اینکه بطور کامل از بین رفت ( خاموش شد ) .
شمع دوم گفت : من «ایمان» هستم .. گمان نکنم تا مدت زیادی بمانم ، وقت رفتنم فرا رسیده و هیچ دلیلی برای بیشتر از این بودنم باقی نمانده من دیگر برای هیچ کس ارزشی ندارم .
تا صحبتهایش تمام شد ، نسیمی به آرامی وزید و شمع دوم را خاموش کرد .
شمع سوم با غم زیادی شروع به صحبت کرد : من «عشق» هستم .. دیگر قدرتی برای ماندن ندارم ، دیگر کسی به من اهمیت نمیدهد و مردم قدر مرا نمیدانند و فراموش کردند که عشق از همه کس به آنها نزدیک تر است .
بیشتر منتظر نماند و دوام نیاورد ، نورش کاملا از بین رفت و مانند شمعهای قبلی خاموش گشت .
ناگهان کودکی وارد اتاق شد و سه شمع اول را خاموش شده دید
با گریه و اندوه زیادی گفت : ای شمع ها ! ای شمع ها‌ ! چرا شعله تان خاموش شد و نورتان از بین رفت؟ باید تا ابد روشن بمانید و همه جا را نورانی کنید .. شما را بخدا روشن شوید .. نروید ..
کودک همچنان به اشک ریختن و گفتگو با شمع های خاموش ادامه میداد و التماس میکرد
در آن هنگام بود که شمع چهارم شروع به حرف زدن کرد و گفت :
نترس کوچولوی من ، تا وقتی که من هستم و وجود دارم میتوانم آن سه شمع را روشن کنم و تا همیشه پر نور نگهشان دارم .. زیرا من «امید» هستم .
کودک داستان ما با اشتیاق و شتاب فراوانی شمع چهارم را به دست گرفت و با شعله اش سه شمع خاموش شده را دوباره روشن کرد
آره .. «امید» رو هیچ وقت نباید از زندگیمون برونیم
هر کدوم از ما با کمک «امید» میتونیم از «عشق» و «ایمان» و «آرامش»مون واسه همیشه در دل و زندگیمون نگهداری کنیم.


نوشته شده در پنج شنبه 85/9/23ساعت 2:4 صبح توسط غریب آشنا نظرات ( ) |


نوشته شده در پنج شنبه 85/9/23ساعت 1:58 صبح توسط غریب آشنا نظرات ( ) |

آب می خواهم، سرابم می دهند

 

عشق می ورزم عذابم می دهند

 

خود نمیدانم کجا رفتم به خواب

 

از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟

 

خنجری بر قلب بیمارم زدند

 

بی گناهی بودم و دارم زدند

 

زد عشق آخر تیشه بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

 

عشق اگر اینست ما رند می شویم خوب اگر اینست ما بد می شویم

 

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم دیگر مسلمانی بس است

 

در میان خلق سردرگم شدم عاقبت آلوده مردم شدم

 

بعد ازاین با بی کسی خو می کنم

 

هر چه در دل داشتم رو می کنم

 

نیستم از مردم خنجر بدست

 

بت پرستم بت پرستم بت پرست

 

بت پرستم،بت پرستی کار ماست

 

چشم مستی تحفه ی بازار ماست

 

درد می بارد چو لب تر می کنم

 

طالعم شوم است باور می کنم

 

من که با دریا تلاطم کرده ام

 

راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟

 

قفل غم بر درب سلولم مزن

 

من خودم خوش باورم گولم مزن                                                                          من نمی گویم که خاموشم مکن

 

من نمی گویم فراموشم مکن

 

من نمی گویم که با من یار باش

 

من نمی گویم مرا غم خوار باش

 

من نمی گویم،دگر گفتن بس است

 

گفتن اما هیچ نشنفتن بس است   کوه کندن گر نباشد پیشه ام

 

بویی از فرهاد دارد تیشه ام    عشق از من دورو پایم لنگ بود

 

            قیمتش بسیار و دستم تنگ بو                       نرفتم هر دو پایم خسته بود

 

تیشه گر افتاد دستم بسته بود

 

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه

 

فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه

 

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه

 

هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه

 

هیچ کس اشکی برای ما نریخت

 


نوشته شده در پنج شنبه 85/9/23ساعت 12:7 صبح توسط غریب آشنا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin