سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی

امروز میخواستم حرف دل خودمو بزنم....


از تمام دلتنگیام....


یه حس تازه و قشنگ....بازم یه غریب آشنا....


الان دیگه وقتی دلم میگیره و دلتنگ میشم میدونم چمه...میدونم چرا اینطوریم...


حتما اونم مثله من یه لحظه میگه کاش الان کنارم بود......


ولی حیف...


حیف که نمیشه....


بازم یه آه بلند از اعماق وجودم....


بازم یه حسرت دیگه!!!!


بازم یه بغض که نمیتونی بشکنیش...


 و باز هم حسرت....


آخه تا کی؟؟؟؟


تا کی صبح ها دست وصورت نشسته اولین کاری که میکنی میگی سلام...سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی....


و اصلا ندونی اون صدای تورو که با تمام انرژی بهش میگی میشنوه؟؟؟؟


چه خیال قشنگیه ...وقتی به خودت میگی آره چرا نشنوه!!!!


اون میدونه دوسش دارم...پس میشنوه...


من که دیگه طاقت ندارم...


بازم دوری...


بازم حسرت...


چی بگم...


وقتی میدونی دلش با دلت همصداست...اما داره بات غریبی میکنه...و باز هم میشه یه غریب آشنا...


وباز هم حسرت...


حسرت یه دل صاف که میتونی داشته باشیش اما ..


اما اون دل صاف نا صافیامو نپذیره...


نپذیره که منو مثله خودش صاف کنه...


نپذیره که منم یه تنهام مثله خودش...


حسرت  نگاه قشنگو مهربونش...که خودم باعث شدم از خودم دریغش کنم....


شاید فردا اون نگاه ماله من بود ...اون دستها...اون دل صاف....


بازم یه آه بزرگ..اما این بار با اشکای داغم....


بارها بهم گفته اشک نریز...عاقل باش...اما ..گلم منو ببخش...این اشکا ماله حسرت دلمه!!!


حسرت یه لحظه غفلت و یه عمر خون دل خوردن....حسرت همون میخی که به دیوار رفته...


تو که نیستی تا منو آرومم کنی...


تو که نیستی تا دست کنی تو موهام...بگی..بگی درست میشه!!!


آخه کسی نیست که منو بفهمه؟؟؟


یکی نیست بگه خودت کردی که لعنت بر خودت باد....


آهان ...


چرا ...برم جلو آینه ...خودم که از همه بهتر میتونم خودمو بشکنم!!!


ولی چه میشه کرد...


خواستم همصدا باشم...که باید از اول شروع کنم(چیزی که نمیخواستم پیش بیاد...)


خواستم یه مهربون باشم....


آشنای دلم با من غریبگی نکن...


تا بتونم صبحا با دل خوش بگم

                            سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی...         


نوشته شده در شنبه 88/7/4ساعت 11:37 صبح توسط همصدا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin