سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
من اما به نزدیکترین
به همین دنیایی که شانه به شانه من ، همیشه بوی تازگی باران می دهد
به همین آسمان ناشناخته
که تعبیر دوباره غروبهای پائیز مدرسه و رفاقت است
تو همچنان در آن دورهای غریب می گردی و
آرزوهای تازه ات را بر دنباله بادبادک آن کودک بازیگوش می بندی
و رها
از رفتن و فراموشی و تقدیر می نویسی
من اما اینجا
لابلای همین شانه و هوای مرطوب از بوسه و ستاره و کوچه های همکلامی می خوانم
از کوچه های خسته و پرخاطره
از نفس بریدگی خاطره اگر
زبانم لال ، اگر بروی !
از نوبر همان قرار صبحگاهی چند سال پیش !
تو میان خیابان های شلوغ همین شهر ، خنده میهمانم می کردی
حالا در این بلندای خلوت
نگاه از من دریغ می کنی و انتهای آسمان را خط نور می کشی !
راستی خبر داری
رنگ تکرار بر نوشته هایم پاشیده ای ؟!
این روزها ، هر روز تو را از نو
سر همان ساعت معلوم ، بین دود و چایی ، روی میز نوشته های عاشقانه
می سازند و از تو چه داستانها می بافند
اما من و خاطره های اندک و تصویرهای تنک از تو !
تو انگار زبانم لال ، به راستی رفته ای
زیرا همین رویای خاطره هم شانگی ات هم
هر روز رنگ پریده تر
جلوی چشمان آسمانم نقش می بندد
حالا ، به راستی رفته ای ؟! رفته ای به همان دورها ؟!
به همان دورها که دیگر آسمانش بوی باران پائیزی همیشه را ندارد
به همان دورها که کوچه هایش دیگر نه قدیمی اند ، نه خسته
به همان دورها که زمان دیگر میان خ
ستگی غروب و طلوع لنگ نمی زند
نمی دانم
تو بگو
Design By : Pars Skin |