سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
نگاهم را به بازی می گرفت ان چشم هایت
زمانی که به تو رو کرده بودم
غریبی بوده ام با دستهایت
چه بیگانه به تو خو کرده بودم
تو یک دنیا پر از دیوار بودی
که بین ارزوهایم نشستی
مرا با وعده شیرین فردا
چه بی احساس و نا باور شکستی
ولی اکنون نمانده جز سرابی
زتو وز وعده های بی جوابت
برو از تو گذشتم من که باشد
به درگاه خداوندم حسابت
نوشته شده در سه شنبه 88/6/17ساعت
10:49 صبح توسط همصدا نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |